داستان آموزنده 2 - اعتماد به نفس سارا
داستان اعتماد به نفس سارا
سارا سالها بود در شرکت پست آمریکا کار میکرد و چون رفتار سردی داشت در بین همکارانش به عنوان یک همکار عبوس شناخته میشد و خود سارا هم از خودش و از زندگیاش راضی نبود. سارا کاری را که انجام میداد دوست نداشت و حتی همکارانش را هم دوست نداشت و فقط با مادرش راحت بود.
یک روز صبح ، سارا مثل همیشه با بی حوصلگی از خانه بیرون آمد تا به محل کارش برود ، در بین راه متوجه یک مغازه ی کلاه فروشی جدید شد و وارد فروشگاه شد. آنجا چند کلاه مختلف را روی سرش گذاشت و امتحان کرد و در آینه خودش را نگاه کرد. وقتی که یک کلاه زرد قشنگ را روی سرش گذاشت متوجه شد لباسش در حال کشیده شدن است. پایین را نگاه کرد و دید یک دختر کوچک به او نگاه میکند. دخترک به او گفت:
چقدر با این کلاه زیبا شدی ...!
همین هنگام مادر دخترک که بدنبال کودکش میگشت ، سارا را دید و گفت:
خانم واقعاً این کلاه به شما میآید!
بعد از آن هم چند نفر دیگر این موضوع را تصدیق کردند. سارا خیلی خوشحال شد و حس خیلی خوبی پیدا کرد و بعد تشکر کرد و به سمت صندوق رفت و بدون هیچ درخواست تخفیفی کلاه را خرید و به سمت محل کارش رفت . اما در مسیر راه انگار همه چیز متفاوت شده بود!
مردمی که دم در کافه ها نشسته بودند؛ خوشحالتر به نظر می رسیدند ! گلدانهای کنار پیاده روها ، رنگهای قشنگی داشتند و حتی هوا هم پاکتر از روزهای گذشته شده بود. در نهایت وقتیکه به محل کارش رسید دربان بر خلاف روزهای گذشته ، درب را برای او بازکرد و با یک لبخند بداخل مجتمع بدرقهاش کرد. در محل کار هم همکارهای نزدیکش ، در مورد این حرف میزدند که امروز سارا مثل سارای کسلکننده ی روزهای قبل نیست... !
وقتی روز کاری اش تمام شد تصمیم گرفت به جای اتوبوس از تاکسی برای برگشتن به خانه استفاده کند.
وقتی به خانه اش رسید و زنگ خانه را زد، مادرش به دم در آمد و تعجب کرد؛ به او گفت:
سارا چرا امروز با همه روزها فرق داری؟؟؟؟ انگار یک نور تازه در صورتت میبینیم...!
سارا جواب داد: به خاطر کلاه زیبایی است که امروز خریده ام. اصلاً انگار این کلاه جادویی است.
مادرش گفت: کدام کلاه؟؟؟؟
سارا با ترس دستش را روی سرش کشید و متوجه شد کلاهی بر سر ندارد! متوجه شد که اصلاً بعد از خرید کلاه ، آن را روی سرش نگذاشته بود! و در مغازه جا گذاشته است !
درست است ؛ سارا اصلاً کلاهی روی سرش نداشت ، اما چیزی که باعث تغییر همه چیز برای او شده بود، این بود که باور کرده بود امروز دختر زیبایی به نظر میرسد
نتیجهگیری از داستان اعتماد به نفس سارای داستان
یکی از مهمترین بخش های اعتماد به نفس، این است که چه دید و باوری نسبت به خودمان داشته باشیم. و آن باوری برای ما اتفاق می افتد که نسبت به خودمان داریم ، شاید دیده باشید افرادی را که از نظر ما بینقص هستند؛ اما به خاطر اعتماد به نفس پایینشان در ناراحتی زندگی میکنند.
در اکثر اوقات ما همانهایی هستیم که بیدلیل خودمان را دچار کمبود و کوچک میبینیم و هزار انگ و توهین به خودمان میکنیم ، از زشتی گرفته تا تنبل بودن و بیدستوپا بودن و....! و با این افکار همان عزت نفسی را هم که داریم از بین میبریم . باید روی خودمان و افکارمان و باورهایمان کار کنیم و اعتماد به نفس و عزت نفسمان را بسازیم
و باور کنید که همه ی افرادی که الان عزت نفس بالایی دارند ، این عزت نفس را خودشان برای خودشان ساخته اند و ما هم میتوانیم
برای اطلاعات بیشتر و استفاده از آگاهی های بیشتر دوره آموزشی افزایش عزت نفس را تهیه کنید و تمرین هایش را انجام دهید
لطفا قبل از ثبت نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
در سایت عضو شوید و از آموزش ها، مقالات و محصولات استفاده کنید
پشتیبانی سایت فقط به صورت پیامک به شماره 09107644537
پیشنهادات و انتقاداتتان در مورد سایت را هم به همین شماره پیامک یا واتس آپ کنید